چهارطبع
لغتنامه دهخدا
چهارطبع. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + طبع) مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نُه فلک و هفت اخترند.
ای مهر تو چون چهارطبع اندر خور
وز پنج نماز شکر تو واجب تر.
رنگ از دوسیه سفید بزدای
ضدی ز چهارطبع بگشای .
رجوع به چارطبع شود.
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نُه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
ای مهر تو چون چهارطبع اندر خور
وز پنج نماز شکر تو واجب تر.
مسعودسعد.
رنگ از دوسیه سفید بزدای
ضدی ز چهارطبع بگشای .
نظامی .
رجوع به چارطبع شود.