ترجمه مقاله

چهارمیخ

لغت‌نامه دهخدا

چهارمیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشه ٔ چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین ). عراصیف ؛ چهارمیخ چوب پالان . || نوعی شکنجه ، بدان سان که دو دست و پای کسی را از چهار جانب کشیده دارند و هر یک را به میخی ببندند خواه بر روی زمین و خواه بر دیوار : هیچ دانه ٔ مخالفت و خیانت به کشتن و شکنجه و چهارمیخ میماند.(بهاءالدین ولد). || چهارعنصر. || عمل لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به چارمیخ شود.
- به چهارمیخ کشیدن ؛ شکنجه و آزار کردن . تعذیب کردن . به عقابین کشیدن .
- چهارمیخ حیات ؛ کنایه از عناصر چهارگانه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
|| چهار باد شمال و جنوب و صبا و دبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. (از غیاث اللغات ).
ترجمه مقاله