ترجمه مقاله

چه

لغت‌نامه دهخدا

چه . [ چ َه ْ ] (اِ) مخفف چاه است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
موکشان برلب چه آرد زود
نیز نه بان کند نه ویل و نه وای .

خسروی .


هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشید
سرنگون گشت ز منظر به چه سیصد باز.

فرخی .


نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را به چه دارد
ز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد.

فرخی .


از این تاریک چه بیرون شدن را
ز مردان مرد باید وز زنان زن .

ناصرخسرو.


بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.

ناصرخسرو.


به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک
به صحرای یقین آرم همانا.

خاقانی .


مگر نشیندی از فراش این راه
که هرکو چه کند افتد در آن چاه .

نظامی .


وآن چه از بهر دیگران کندی
خویشتن رادر آن چه افکندی .

نظامی .


گرد خود چون کرم پیله برمتن
بهر خود چه میکنی اندازه کن .

مولوی .


درفتاد اندر چهی کو کنده بود
زآنکه ظلمی بر سرش آینده بود.

مولوی .


این ندانی کز پی من چه کنی
هم در آن چه عاقبت خود افکنی .

مولوی .


- امثال :
چَه مکن که خود افتی بد مکن که بد افتی . (امثال و حکم ). رجوع به چاه شود.
ترجمه مقاله