ترجمه مقاله

چوبدار

لغت‌نامه دهخدا

چوبدار. (نف مرکب ) چوب دارنده . دارنده ٔ چوب . (از فرهنگ فارسی معین ). || خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند. بفارسی آن را چوبکی هم گویند. و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند. (آنندراج ). نوکرهای مخصوص سلاطین و امرا که چوب نقره و طلا در دست دارند. (فرهنگ نظام ). گرز بردار. (ناظم الاطباء) :
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.

منوچهری .


|| آنکه گوسفند و بز و میش و گاو بسیار از قراء و قصبات گرد کند و برای فروختن بشهرها برد و در کشتارگاهها و غیره بفروشد. جلاب . (یادداشت مؤلف ). آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است . گله دار. گوسفنددار. (فرهنگ فارسی معین ). || شخصی که در میدانهای بارفروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد. (فرهنگ فارسی معین ). (اصطلاحاً) قپاندار. و تلفظ عامیانه آن چوقدار است .
ترجمه مقاله