چوبکاری
لغتنامه دهخدا
چوبکاری . (حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن . (فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن . (ناظم الاطباء). زدن با چوب . (یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن :
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار.
بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری .
|| بمجاز،کسی را شرمنده کردن . فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی . (فرهنگ نظام ). شرمسار کردن با انعام و اکرام . (یادداشت مؤلف ).
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار.
صائب (از آنندراج ).
بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
|| بمجاز،کسی را شرمنده کردن . فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی . (فرهنگ نظام ). شرمسار کردن با انعام و اکرام . (یادداشت مؤلف ).