چچک
لغتنامه دهخدا
چچک . [ چ َ چ ُ ] (ترکی ، اِ) بمعنی گل باشد که عرب «وَرد» گویند. (برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و سوری و ورد. (ناظم الاطباء). مخفف چیچک است بمعنی گل . (فرهنگ نظام ). گل . (فرهنگ شعوری ). گل سرخ :
گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم همینقدر که بترکی است گل چچک .
رجوع به گل و ورد شود. || بمعنی رخساره هم هست . (برهان ) (آنندراج ). رخساره و روی زیبا. (ناظم الاطباء). رخسار محبوبان و روی دلبران . (فرهنگ شعوری ). چخک . رجوع به رخ شود.
گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم همینقدر که بترکی است گل چچک .
سوزنی (از فرهنگ نظام ).
رجوع به گل و ورد شود. || بمعنی رخساره هم هست . (برهان ) (آنندراج ). رخساره و روی زیبا. (ناظم الاطباء). رخسار محبوبان و روی دلبران . (فرهنگ شعوری ). چخک . رجوع به رخ شود.