ترجمه مقاله

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جهانگیری ). برات و قباله ٔ خانه . (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). قباله و برات . (رشیدی ). برات و وظیفه و مواجب و حجت و منشور و بیعانه و قباله ٔ خانه و باغ و جز آن . (ناظم الاطباء). قبض و سند و حواله و خط. هر نوشته ای که بدهکار به طلبکار یا فروشنده به خریدار دهد. هر نوشته یا حواله یا خطی که بکسی دهند تا بموجب آن پول یا کالا و جز آن را از دیگری بگیرد. مطلق سند.صَک ّ. قبالة. قِطّ. (منتهی الارب ). بنچک . بنجاق : چون سال صد و نود اندر آمد هارون الرشید حج کرد و امین و مأمون را با خود ببرد و چون حج سپری کردمردم موسم را گرد کرد و چک بنوشت یکی مأمون را و یکی امین را بدانچه ایشان را نامزد کرده بود و خود باایشان به خانه ٔ کعبه اندر شد و هر دو را سوگند داد و خلق هم به مزگت مکه اندر بودند بفرمود تا هر دو چک بر در کعبه بیاویختند و چون همی خواستند آویخت از دست آنکه همی آویخت بیفتاد و مردمان بفال کردند و گفتند اینکار تمام نشود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و بفرمود فضل بن ربیع تا آن چک که هارون نوشته بود و به خانه ٔ کعبه آویخته بود بیاوردند و بدریدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). پس قریش همه گرد آمدند و با هم بنشستند به گواهی همه مردها که هیچکس با بنی هاشم سخن نگوید و این چک را از خانه ٔ کعبه بیاویختند، وهب بن منبه بیامد و آن چک از آنجا برگرفت و بدرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا.

کسائی (از فرهنگ اسدی ).


ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک .

فردوسی .


به قیصر سپارم همه یک به یک
ازین پس نوشته فرستیم و چک .

فردوسی .


چو باشد مناره به بیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک .

فردوسی .


آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
چک دهندی پیش او بر بندگی و چا کری .

معزی .


تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد
تو خلق را بمردی مضمون آن چکی .

سوزنی .


دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه ٔ اسلاف تست چک .

سوزنی (از جهانگیری ).


ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست .

خاقانی .


تا چک عافیت از حاکم جان بستانید
خط بیزاری آسایش و خور بازدهید.

خاقانی .


|| (اِ صوت ) آواز زخم تیغ و صدایی که از چیزی برآید همچو شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی و امثال اینها.(برهان ). آواز زخم تیغ و صدایی که از شکستن چوب و جز آن و از برخورد چیزی بر چیزی برآید. (ناظم الاطباء). مرادف «تق » و «دق » و ادات صوتی نظیر اینها. || (اِ) سخن را نیز گویند چه چکدان به معنی سخندان باشد. (برهان ). سخن باشد (جهانگیری ). به معنی سخن نیز آمده . (رشیدی ). سخن . (ناظم الاطباء). || به معنی قطره و چکیدن هم هست ، و به این معنی (چکیدن ) به کسر اول هم آمده است . (از برهان ) . به معنی چکه یعنی قطره نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی چکه یعنی قطره . (رشیدی ). || مشته ٔ حلاجان . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). || چوبی بود پنج شاخه و دسته دار به اندام پنجه ٔ دست که دهقانان بدان غله ٔ کوفته شده را بر باد دهند تااز کاه جدا گردد و به عربی مدری خوانند. (برهان ). چوبی را خوانند که آن را سه شاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته را که در خرمن باشد بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و آن را سکو نیز خوانند. (جهانگیری ). چوبی که سه چهار شاخه کنند و خوشه های کوفته ٔ خرمن را بدان به باد دهند تا باد دانه از آن جدا کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبی که سه شاخه و چهارشاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته ٔ خرمن بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و «سکو» نیز گویند. (رشیدی ). افزار پنچ شاخه و دسته دار که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (ناظم الاطباء). یکی از افزار کار دهقانان که آلتی است چوبین دارای چهار و پنج شاخه و بیشتر به شکل پنجه ٔ دست که دسته ای بلند دارد و دهقانان خرمن کوفته را که هنوز کاه و دانه ٔ آن مخلوط است بدان وسیله به باد دهند تا باد کاه را دورتر برد و دانه ها بر جای ماند و بدین طریق غله از کاه و خاشاک پاک شود. چارشاخ . (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) :
تا به غربیله همچو برزیگر
دانه از که به چک بسازد صاف .

فرالاوی (از انجمن آرا).


رجوع به چارشاخ و چک زدن شود. || بریدن شاخ درخت انگور و غیره باشد. (برهان ). بریدن شاخ درخت انگور تا بار برآورد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بریدن شاخ انگور و غیره تا بار آورد. (رشیدی ). قطع شاخه ٔ درخت انگور و جز آن تا بار دهد. (ناظم الاطباء). || معدوم و نابود را هم گفته اند. (برهان ). بمعنی معدوم و نابود در فرهنگ آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). در فرهنگ به معنی معدوم و ناچیز آورده . (رشیدی ). معدوم و نابود. (ناظم الاطباء) :
میادین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس بر صحن او چک .

اخسیکتی .



|| بمعنی فک اسفل هم هست که چانه و زنخدان مردم و حیوانات دیگر باشد. (برهان ). فک اسفل و زنخدان باشد. (جهانگیری ). به معنی فک اسفل نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی فک اسفل و زنخدان نیز آمده . (رشیدی ). فک اسفل و زنخدان .(ناظم الاطباء). مرادف چانه . کَلَفچ . (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چانه و «چک و چانه » و چک و چانه زدن شود. || بترکی امر بکشیدن است ، یعنی بکش . (برهان ). به ترکی ، به معنی کشیدن و امر از کشیدن . (جهانگیری ) (رشیدی ). || در تداول مردم تهران و اهالی بعضی از شهرستانها به معنی تپانچه و سیلی و کشیده است . در اصطلاح تهرانیان ؛ لطمه شدید وپرصدای است که با کف دست و سر انگشتان به صورت و چهره ٔ کسی زنند. تودهنی . و رجوع به سیلی و چک زدن شود.
- چک مسافر . تذکره و پاسپورت . (ناظم الاطباء). پاسپورت . پروانه ٔ عبور از مرز و مسافر به خارج از وطن . جَواز. (منتهی الارب ).
- شب چک ؛ شب برات . (ناظم الاطباء). شب نیمه ٔ ماه شعبان . لیلة الصک :
چراغان در شب چک آنچنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد.

(منسوب به رودکی ).


ترجمه مقاله