ترجمه مقاله

چکمه

لغت‌نامه دهخدا

چکمه . [ چ َ م َ /م ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ، موزه را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، موزه ٔ ساقه بلند و کفش مسافر. (ناظم الاطباء). قسمی پوتین ساقه بلند چرمین . پوتین ساقه بلند مخصوصی که معمولاً افسران ارتش یا اشخاص دیگر در اسب سواری پوشند. پای پوش چرمین بلندساق که بیشتر در اسب سواری و چوگان بازی از آن استفاده کنند.
- چکمه به گردن ؛ کنایه از عذرخواهی و زینهارجویی و پوزش طلبی . و چکمه به گردن انداختن یا چکمه به گردن پیش کسی رفتن نیز اشاره به تسلیم شدن و عذر گناه رفته خواستن است .
- چکمه ٔ مرحاج ؛ کنایه از چکمه ٔ بسیار بزرگ و پاره پاره . مؤلف غیاث و صاحب آنندراج نویسند: «... مرحاج مخفف میرحاج است که قافله سالار حاجیان باشد و این لقب شخصی بوده است که پاهای گنده و دراز داشته و موزه ٔ او اکثر پاره پاره میشده و در میان لوطیان این مثل مقرر شده که حریف را میگفته اند: از اینجا برو و گرنه کونت را چون چکمه ٔ مرحاج کنم . چنانکه میرنجات در شعر آورده است :
خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن
بزنش کفتگی و چکمه ٔ مرحاجش کن .

(از آنندراج و غیاث ذیل لغت چکمه ٔ مرحاج ).


ترجمه مقاله