ترجمه مقاله

چک

لغت‌نامه دهخدا

چک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر :
چکی خون نبود از برتیره خاک
بکن سیمتن را سر از تیغ چاک .

(فرهنگ اسدی ).


|| یک جانب از چهار جانب بجول باشد که آن را دزد هم گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). یک طرف از چهار طرف بجول که در نوعی بجول بازی آن را دزد هم مینامند. جیک . مقابل پُک . (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) :
از برای مقامران فساد
آن یکی پُک نشیند آن یک چک .

شانی (از فرهنگ رشیدی ).


|| گردکانی که مغز آن به آسانی برنیاید. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید. (ناظم الاطباء). نخکله . || به معنی نصف ربع هم هست که ثمن باشد یعنی هشت یک . (برهان ). نیم ربع را نامند. (جهانگیری ). نیم ربع یعنی ثمن چیزی . (رشیدی ). ثمن و هشت یک و نصف ربع. (ناظم الاطباء). یک هشتم چیزی . یک قسمت از هشت قسمت هر چیز. || (اِ صوت ) صدای افتادن قطره ٔآب . صدایی که از افتادن قطره ٔ آب یا هر نوع مایع دیگر برآید. چک چک و چیک چیک .
ترجمه مقاله