ترجمه مقاله

چیره گردیدن

لغت‌نامه دهخدا

چیره گردیدن . [ رَ / رِگ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مسلط شدن . غلبه یافتن . فائق آمدن . چیره شدن . اِغرنداء. (منتهی الارب ) :
وگر چیره گردد هوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد.

فردوسی .


گرت چیره گردد بر ایشان زبان
گذشتی ز تیمار و رستی ز جان .

فردوسی .


که گر برخرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا کس رها.

فردوسی .


چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به ازدوری نباشد هیچ درمان .

(ویس و رامین ).


چون مرد افتد با خردی تمام ، و قوت خشم و قوت آرزو بر وی چیره گردند قوت خرد منهزم گردد و بگریزد و ناچار آن کس در غلط افتد. (تاریخ بیهقی ).
چو بر تن چیره گردد دردمندی
فرودآید سهی سرو از بلندی .

نظامی .


کاشتران قربان همی کردند تا
چیره گردد تیغشان بر مصطفی .

مولوی .


عماً قریب لشکر مغول بر ملک بغداد چیره گردند. (رشیدی ). داد ستمدیدگان بدهد تا ستم کنندگان چیره نگردند. (مجالس سعدی ص 21).
ترجمه مقاله