ترجمه مقاله

ژرف نگریستن

لغت‌نامه دهخدا

ژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری :
بگفتم همه گفتنی سربسر
تو ژرف اندر این پندنامه نگر.

دقیقی .


اگر داد بیند بر این کار ما
یکی بنگرد ژرف سالار ما.

فردوسی .


ولیکن بدین رای هشیار من
یکی بنگرد ژرف سالار من .

فردوسی .


برمز این مرا گفت آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر.

فرخی .


زی هر گلی که ژرف بدو در تو بنگری
گوئی که زر دارد یک پاره در میان .

منوچهری .


دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند.

ناصرخسرو.


در اینها به چشم دلت ژرف بنگر
که این را به چشم سرت دید نتوان .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله