ژند
لغتنامه دهخدا
ژند. [ ژَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم :
به شایسته کاری برون رفت ژند
گوی دید برسان سرو بلند.
ز فتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کین ژند.
به شایسته کاری برون رفت ژند
گوی دید برسان سرو بلند.
فردوسی .
ز فتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کین ژند.
فردوسی .