ژولیده
لغتنامه دهخدا
ژولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) درهم رفته . درهم شده . آمیخته . به دست مالیده . پریشان . و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان ). خلاف خوارکرده (در موی ). گوریده . آشفته . بهم شوریده . کالیده : جغبوت ؛سخت ژولیده (در موی ). هدمل ؛ بسیارموی ژولیده سر. هِدَبّْل ؛ ژولیده موی که شانه نکند. شَعر مشعون ؛ موی پراکنده ٔ ژولیده . تَفَث ؛ چرکین و ژولیده گردیدن موی . شعثان الرأس ؛ ژولیده موی غبارآلوده سر. جُفول ؛ پراکنده شدن موها و ژولیده گردیدن . (منتهی الارب ) :
مانده گشتم ز پا و از دیده
شانه نو بود وموی ژولیده .
تو نیز مه چهارده بنمای
بردار ز روی زلف ژولیده .
نگارم دوش ژولیده درآمد
چو جان من بشولیده درآمد.
همی گفت ژولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی .
مانده گشتم ز پا و از دیده
شانه نو بود وموی ژولیده .
سنائی .
تو نیز مه چهارده بنمای
بردار ز روی زلف ژولیده .
سنائی .
نگارم دوش ژولیده درآمد
چو جان من بشولیده درآمد.
عطار.
همی گفت ژولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی .
(بوستان ).