ترجمه مقاله

ژکاره

لغت‌نامه دهخدا

ژکاره . [ ژَ رَ / رِ ] (ص ) لجوج . ستیهنده . کینه ور. گران . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کار. خیره . ستیزنده . عنود. شوخ . شوخ چشم . شوخ دیده . چشم سفید. خیره چشم . یک دنده . یک پهلو. سمج . خودرای . رجوع به لجوج شود :
تا روز پدید آید آسایش یابم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .

خسروانی .


ز خشم این کهن گرگ ژکاره
ندارم جز درت اندخسواره .

لبیبی .


و در بیت ذیل اگر مصحف نباشد معنی غیر ستیهنده دارد :
مگر پروین ز دردم شد ژکاره
که گرد آمد بهم چندین ستاره .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


ترجمه مقاله