ترجمه مقاله

کارآگهی

لغت‌نامه دهخدا

کارآگهی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف کارآگاهی . باخبری . اطلاع . صاحب خبری . خبرداری . کارآگاهی :
بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی .

نظامی .


چه نیکو متاعی است کارآگهی
کزین نقد عالم مبادا تهی .

نظامی .


|| انهاء. مخبری . مفتشی . جاسوسی . خبرآوری . کارآگاهی :
چو فرغار برگشت و آمد براه
به کارآگهی شد به ایران سپاه .

فردوسی .


و رجوع به کارآگاهی شود.
ترجمه مقاله