ترجمه مقاله

کاردانی

لغت‌نامه دهخدا

کاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596).
عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید.(راحة الصدور راوندی ).
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس .

نظامی .


لیکن بحساب کاردانی
بی غیرتی است بی زبانی .

نظامی .


بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی ...

نظامی .


بخت و دولت بکاردانی نیست
جز بتأیید آسمانی نیست .

سعدی .


حیف بردن ز کاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست .

سعدی (هزلیات ).


ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی .

حافظ.


ترجمه مقاله