ترجمه مقاله

کاره

لغت‌نامه دهخدا

کاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) ج ، کارهین . دُژمَنِش . (ربنجنی ). ناپسند دارنده . (آنندراج ). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه . مشمئز : ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم [ بونصرمشکان ] آن را که وی پیش گرفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165). بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما به دست ایشان چیست با خیل ما برنیایند. (ایضاً ص 430). خواجه ٔ بزرگ پوشیده بونصر را گفت من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دارم که سخنی گویم که بروی دیگر نهند. (ایضاً ص 490). و اگر بیمار دار خوردن را کاره بود، تدبیر حقنه باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). من کاره شده ام مجاورت شتربه (شنزبه ) را. (کلیله و دمنه ). و گفت من کاره مرگم و کاره مرگ نبودمگر کسی که در شک بود. (تذکرة الاولیاء عطار). و انکار اسلام کردند و کاره آن بودند. (تاریخ قم ص 277).
ترجمه مقاله