ترجمه مقاله

کارکن

لغت‌نامه دهخدا

کارکن . [ک ُ ] (نف مرکب ) محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج ، کارکنان . (ناظم الاطباء) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.

منوچهری .


کارکن است آنکه جهان ملک اوست
کارکنان را همه او ابتداست .

ناصرخسرو.


کارکنانند عناصر ولیک
کارکنی صعب تر اندر گیاست .

ناصرخسرو.


باد بدریا در ما را مطیع
کارکن و بارکش و بی مراست .

ناصرخسرو.


و کوه را سولاخ میکردند هم او و هم کارکنان تا چنان شد که پاره ای ماند تا سولاخ شود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138). و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست . (ایضاً ص 138).
دولت نو است و کار نو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.

خاقانی .


دگری از وی پرسید که پیشه ٔ تو چیست گفت تو ندانسته ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست . (تذکرة الاولیاء عطار).
یک قفیز از عمّال و کارکنان و مسلمانان دیگر. (تاریخ قم ص 305). تا غایت که ضریبه ٔ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و... بدویست دیناره برسیده .(تاریخ قم ص 143). کارکن هست کارفرما نیست . (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمّدبن ابراهیم ).
تن کارکن می بلرزد بشب
مبادا که نخلش نیارد رطب .

سعدی (بوستان ).


- امثال :
کارکن را کارفرما بر سر کار آورد . (از آنندراج ).
کارکن کاردان را دشمن دارد . (از قرة العیون از امثال و حکم ، ص 1179).
کار کن هست کارفرما نیست . (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراهیم ).
|| منضج . مُسهل . مقابل جوشانده . داروی مسهل . (ناظم الاطباء). || کارکنان ، کسانی که در وزارتخانه ای بکار مشغولند. کارمندان . || دفتردار جمعیتی که درتحت ریاست زمیندار میباشد. (ناظم الاطباء). || بادوام : قماش کارکن ، پارچه ٔ کارکن .
ترجمه مقاله