کارگاه
لغتنامه دهخدا
کارگاه . (اِ مرکب ) کارگه . محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه . (غیاث ) (آنندراج ). منسج . چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند. دستگاه . کارخانه . طراز. کارگاه شکر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). معمل . جای کار :
صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش
صد کارگاه تبت کرده است دشت طی .
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیانند کاغذگران .
همه شهر از آذین دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز.
و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی . (تاریخ بخارا ص 24).
از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است .
گوئی ترا به رشته ٔ زرین آفتاب
نساج کارگاه فلک بافت پود و تار.
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد.
به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان . محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی . (تاریخ طبرستان ).
امیدم چنانست ازین بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه .
خوشتراز صد نگارخانه ٔ چین
نقش آن کارگاه دست گزین .
چو نقش کارگاه رومیت هست
زرومی کار از من دور کن دست .
چون ز حسرت رست و باز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه .
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.
بارگاه زاهدان درهم نورد
کارگاه صوفیان درهم شکن .
بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال .
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده ٔ بیخواب میزدم .
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم .
|| مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید :
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار.
برآرنده ٔ سقف این بارگاه
نگارنده ٔ نقش این کارگاه .
ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان .
چه چیز است این کارگاه بلند
یکی شاددل زو یکی مستمند.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی .
- کارگاه پروسواس ؛ کنایه از دنیا.
|| دکان و کارخانه و پیشه گاه . (ناظم الاطباء).
- کارگاه جولا ؛ مَحاکَه .
- کارگاه دیبا ؛ طراز.
- کارگاه روغن ؛ مدهنه ، تنگ گاه .
- کارگاه نبرد ؛ میدان جنگ .
صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش
صد کارگاه تبت کرده است دشت طی .
منوچهری .
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیانند کاغذگران .
منوچهری .
همه شهر از آذین دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز.
(گرشاسب نامه ص 206).
و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی . (تاریخ بخارا ص 24).
از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است .
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).
گوئی ترا به رشته ٔ زرین آفتاب
نساج کارگاه فلک بافت پود و تار.
خاقانی .
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد.
خاقانی .
به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان . محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی . (تاریخ طبرستان ).
امیدم چنانست ازین بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه .
نظامی .
خوشتراز صد نگارخانه ٔ چین
نقش آن کارگاه دست گزین .
نظامی .
چو نقش کارگاه رومیت هست
زرومی کار از من دور کن دست .
نظامی .
چون ز حسرت رست و باز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه .
مولوی .
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.
سعدی (گلستان ).
بارگاه زاهدان درهم نورد
کارگاه صوفیان درهم شکن .
سعدی .
بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال .
حافظ.
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده ٔ بیخواب میزدم .
حافظ.
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم .
حافظ.
|| مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید :
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.
مسعودسعد.
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار.
مسعودسعد.
برآرنده ٔ سقف این بارگاه
نگارنده ٔ نقش این کارگاه .
نظامی .
ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان .
سعدی .
چه چیز است این کارگاه بلند
یکی شاددل زو یکی مستمند.
(از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند).
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی .
حافظ.
- کارگاه پروسواس ؛ کنایه از دنیا.
|| دکان و کارخانه و پیشه گاه . (ناظم الاطباء).
- کارگاه جولا ؛ مَحاکَه .
- کارگاه دیبا ؛ طراز.
- کارگاه روغن ؛ مدهنه ، تنگ گاه .
- کارگاه نبرد ؛ میدان جنگ .