ترجمه مقاله

کارگاه

لغت‌نامه دهخدا

کارگاه . (اِ مرکب ) کارگه . محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه . (غیاث ) (آنندراج ). منسج . چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند. دستگاه . کارخانه . طراز. کارگاه شکر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). معمل . جای کار :
صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش
صد کارگاه تبت کرده است دشت طی .

منوچهری .


چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیانند کاغذگران .

منوچهری .


همه شهر از آذین دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز.

(گرشاسب نامه ص 206).


و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی . (تاریخ بخارا ص 24).
از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است .

اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).


گوئی ترا به رشته ٔ زرین آفتاب
نساج کارگاه فلک بافت پود و تار.

خاقانی .


از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد.

خاقانی .


به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان . محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی . (تاریخ طبرستان ).
امیدم چنانست ازین بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه .

نظامی .


خوشتراز صد نگارخانه ٔ چین
نقش آن کارگاه دست گزین .

نظامی .


چو نقش کارگاه رومیت هست
زرومی کار از من دور کن دست .

نظامی .


چون ز حسرت رست و باز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه .

مولوی .


بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.

سعدی (گلستان ).


بارگاه زاهدان درهم نورد
کارگاه صوفیان درهم شکن .

سعدی .


بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال .

حافظ.


نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده ٔ بیخواب میزدم .

حافظ.


خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم .

حافظ.


|| مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید :
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.

مسعودسعد.


کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار.

مسعودسعد.


برآرنده ٔ سقف این بارگاه
نگارنده ٔ نقش این کارگاه .

نظامی .


ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان .

سعدی .


چه چیز است این کارگاه بلند
یکی شاددل زو یکی مستمند.

(از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند).


عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی .

حافظ.


- کارگاه پروسواس ؛ کنایه از دنیا.
|| دکان و کارخانه و پیشه گاه . (ناظم الاطباء).
- کارگاه جولا ؛ مَحاکَه .
- کارگاه دیبا ؛ طراز.
- کارگاه روغن ؛ مدهنه ، تنگ گاه .
- کارگاه نبرد ؛ میدان جنگ .
ترجمه مقاله