کار و کیایی
لغتنامه دهخدا
کار و کیایی . [ رُ ](حامص مرکب ) کارکیایی . پادشاهی . امیری :
طاقت آن کار و کیایی نداشت
کز غم کار تو رهایی نداشت .
چو وقت آن نماند پادشایی
بکاری نامد آن کار و کیایی .
ملک بدین کار و کیایی تراست
سینه کن این سینه گشایی تراست .
طاقت آن کار و کیایی نداشت
کز غم کار تو رهایی نداشت .
نظامی .
چو وقت آن نماند پادشایی
بکاری نامد آن کار و کیایی .
نظامی .
ملک بدین کار و کیایی تراست
سینه کن این سینه گشایی تراست .
نظامی .