کاسموی
لغتنامه دهخدا
کاسموی . (اِ) کاسمو. موی خوک بود که کفشگران بر رشته بندند. (لغت فرس ). موی سبلت خوک و روباه باشد که کفشگران دارند. (صحاح الفرس ). موی خوک نر را گویند چه کاس بمعنی خوک نر هم آمده است بعضی گویند موی سبلت خوک است و آن را به عربی هلب خوانند و بعضی گفته اند موی سبلت روباه است . (برهان ). موی خوک ، چه کاس بمعنی خوک است . (غیاث ). هلب . (دهار). هلبه :
چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ بید درختان او تهی از بار.
و رجوع به کاس شود. || رشته ٔ باریکی را نیز گفته اند که کفشگران و موزه دوزان بر سر سوزن کشند و ریسمان گنده ای را که بدان کفش و موزه دوزند و به آن پیوند کنند. (برهان ) :
آب تو از تغاره و کسبت ز کاسموی .
چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک
ادیم کردن و بفروختن بزرّ و بسیم
بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم به کفشگران رایگان به حکم حکیم .
چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ بید درختان او تهی از بار.
فرخی .
و رجوع به کاس شود. || رشته ٔ باریکی را نیز گفته اند که کفشگران و موزه دوزان بر سر سوزن کشند و ریسمان گنده ای را که بدان کفش و موزه دوزند و به آن پیوند کنند. (برهان ) :
آب تو از تغاره و کسبت ز کاسموی .
سوزنی .
چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک
ادیم کردن و بفروختن بزرّ و بسیم
بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم به کفشگران رایگان به حکم حکیم .
سوزنی .