ترجمه مقاله

کافوربوی

لغت‌نامه دهخدا

کافوربوی . (ص مرکب ) آلوده به بوی کافور. بوی کافور دهنده . کافوربو :
سوسن کافوربوی ،گلبن گوهرفروش
ز می اردی بهشت کرده بهشت برین .

منوچهری .


اکنون میان ابر و میان سمن ستان
کافوربوی باد بهاری بود سفیر.

منوچهری .


گل کافوربوی مشک نسیم
چون بناگوش یار در زر و سیم .

نظامی .


رجوع به کافوربو شود.
ترجمه مقاله