ترجمه مقاله

کامروا گشتن

لغت‌نامه دهخدا

کامروا گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامروا شدن .برخوردار شدن . متمتع گشتن . بهره یافتن :
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند.

حافظ.


رجوع به کامروا و کامروا شدن شود.
- کامروا گشتن بر کاری ؛ غلبه یافتن . پیروز گشتن . چیره شدن :
هر که او خدمت فرخنده ٔ او پیشه گرفت
بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای .

فرخی .


ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست .

فرخی .


ترجمه مقاله