ترجمه مقاله

کام راندن

لغت‌نامه دهخدا

کام راندن . [ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی ؛ کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن . نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج ).بهره بردن از چیزی . متمتع شدن از چیزی :
جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای
که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام .

سوزنی .


چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم .

خاقانی .


|| عیش و عشرت کردن با کسی :
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند.

فردوسی .


یک چند شها کام بزم راندی
شاید که کنون کار رزم سازی .

مسعودسعد.


ز گیتی کام راندن با تو نیکوست
ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست .

(ویس و رامین ).


مدت ششماه میراندند کام
تا به صحت آمد آن دختر تمام .

مولوی .


ترجمه مقاله