ترجمه مقاله

کاچ

لغت‌نامه دهخدا

کاچ . (اِ) کاج . آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند. (جهانگیری ). شیشه ٔ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسه ٔ ناپخته مالند. (برهان ). || تارک سر و فرق سر را نیز گویند. (برهان ). در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند. (رشیدی ). || (ق ) بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد. (برهان ). || (اِ) بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست . (برهان ). سیلی باشد که بر قفا زنند. (رشیدی ) :
مرد را کرد گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته بکاچ و بمشت .

عنصری .


ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت
از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ .

شمس فخری .


|| درخت صنوبر را نیز گویند. (رشیدی ) :
از تف محنت دل اعدای او
شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ .

شمس فخری .


نیز رجوع به کاج شود.
ترجمه مقاله