ترجمه مقاله

کبریا

لغت‌نامه دهخدا

کبریا. [ ک ِ ] (ع اِمص ) کبریاء. غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) :
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهد.

خاقانی .


چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک
کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی .

خاقانی .


|| قوت . اقتدار.جلال . عظمت . (ناظم الاطباء). جلال . بزرگی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) :
من خواهمی که چون تو به میدان شتابمی
کانجای جای مرتبت و عز و کبریاست .

فرخی .


نه در جهان جلال چون جلال او
نه هیچ کبریا چو کبریای او.

منوچهری .


صفت و نعت او بنزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.

مسعودسعد.


ای نهان گشته در بزرگی خویش
و ز بزرگان به کبریا در پیش .

انوری .


زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا
بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان .

خاقانی .


بلکه تن عرش بالش است مربع
تکیه گه جاه کبریای صفاهان .

خاقانی .


وین هودج کبریای دل را
بر کوهه ٔ چرخ اخضر آرم .

خاقانی .


اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 452).


یک شمه چو ز آن حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم .

عطار (دیوان چ نفیسی ص 219).


بی مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا بود.

سعدی .


ترک ما سوی کس نمی نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال .

حافظ.


آنکه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است .

حافظ.


|| (اِخ ) خداوندتعالی . (فرهنگ فارسی معین ) : اول به مدح و ثنای کبریا مبدا کردم نام خدا و درود بر مصطفی بیاوردم . (راحةالصدور از فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) عظمت . (ناظم الاطباء). کمال ذات و کمال وجود که تنها خدای تعالی را بدان وصف کنند. (از اقرب الموارد). عظمت و شکوه خداوندی :
حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست
در کوچه ٔ حدوث عماری کبریا.

خاقانی .


ای تاج کیان کیا لواشیر
در عالم کبریات جویم .

خاقانی .


بشد ز خاطرم اندیشه ٔ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور
که مرد در تتق کبریا نیابد راه
مگر که لشکر حرص و هوا کند مقهور.

ظهیر فاریابی .


چو کرده پیشوایی انبیا را
گرفته پیش راه کبریا را.

نظامی .


مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی .

سعدی (بوستان ).


گر جمله ٔ کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.

سعدی .


- حرم کبریا ؛ بارگاه جلال .تتق کبریا. سراپرده ٔ عظمت و جلال :
سهل شوی بر قدم انبیا
اهل شوی در حرم کبریا.

نظامی .


صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب .

خاقانی .


- خداوند کبریا ؛ صاحب جلال و عظمت . خدای شکوه و بزرگی :
ما امت مصطفی و شیعت آلیم
خلق خداوند کبریا و جلالیم .

ناصرخسرو.


شکر و سپاس ونعمت و منت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا.

سعدی .


- صف کبریا ؛ صف جلال و عظمت خداوند :
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیاء.

نظامی .


ترجمه مقاله