ترجمه مقاله

کجروی

لغت‌نامه دهخدا

کجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء) :
پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بود
پای را این دردسر بود از سر سودای من .

خاقانی .


در کجروی بر جهان بسته ایم
بدنیا بدین راستی رسته ایم .

نظامی .


این چنین درمانده ایم از کجرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادوییست .

مولوی .


ز سعی او چه عجب اندراستقامت ملک
که کجروی بنهد از طبیعت خرچنگ .

رفیعالدین لنبانی .


ترجمه مقاله