ترجمه مقاله

کحیل

لغت‌نامه دهخدا

کحیل . [ ک َ ] (ع ص ) کحیلة. سرمه دار. (از غیاث اللغات ). چشم باسرمه . (منتهی الارب ). چشم سرمه کشیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکحول . بسرمه . بسرمه کرده . (یادداشت مؤلف ) :
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل .

فرخی .


چشم جادوی تو بیواسطه ٔ کحل کحیل
طاق ابروی تو بیواسطه ٔ وسمه وسیم .

سعدی .


نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه است آن به جادویی کحیل است .

سعدی .


|| چشم سرمه گون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، کَحلی ̍ و کَحائِل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که سرمه ای به چشم خود کشیده باشد. (غیاث اللغات ).
ترجمه مقاله