ترجمه مقاله

کخ

لغت‌نامه دهخدا

کخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آذربایجان چون خواهند اطفال را از طعامی مضر منع کنند گویند کِخ است . (صحاح الفرس ). گاهی این لفظ را بجهت نفرت طفلان از خوردن چیزی که مناسب نیست و خواهند از او پس گیرند گویند و دیده ام در فرهنگ که گفته اند حضرت ختمی مآب وقتی به این لفظ پارسی تکلم فرموده اند زیرا که خرمای صدقه حاضر شده بود و حسنین یکی از آنها را در دهان مبارک گذاشته «و ادخل رسول اﷲ اصبعه فی فیه و قال کخ کخ فخرج التمرة من فیه » واﷲ اعلم و راوی این حدیث فقیه ابواللیث سمرقندی آن را در کتاب بستان در باب من تکلم بالفارسیه آورده است . (آنندراج ). یَع، کلمه ای است که بدان زجر کنند تا از گرفتن چیزی بازماند مثل کخ در عجم . (منتهی الارب ). رجوع به کِخکِخ شود.
ترجمه مقاله