ترجمه مقاله

کخ

لغت‌نامه دهخدا

کخ . [ ک ُ ] (اِ) کرم را گویند چه هرگاه گویند که به فلانه چیز کخ افتاده است مراد آن باشد که کرم افتاده است . (برهان ). کرم که در میوه و غیره می افتد. (غیاث اللغات ). در لهجه ٔ خراسانیان کرم باشد که در سیب و دیگر میوه ها افتد.
- در چیزی کخ افتادن ؛ کرم افتادن در آن چیز و کرم زدن آن . (ناظم الاطباء).
- کخ لوجویی (در تداول خراسانیان ) (= کخ لب جویی )؛ کرم خاکی . (فرهنگ فارسی معین ). || (در تداول مردم خراسان ) نام عام اکثر بندپائیان خصوصاً رده ٔ حشرات و عنکبوتیان و هزارپائیان و کرمهاست . (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله