ترجمه مقاله

کراع

لغت‌نامه دهخدا

کراع . [ ک ُ ] (ع اِ) پاچه . پایچه . (مهذب الاسماء). پایچه ٔ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزله ٔ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج ، اَکرُع ، اَکارِع . منه المثل : اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع فی الرجل . (منتهی الارب ). کراع در گاو وگوسفند بمنزله ٔ خردگاه ساق و ذراع است در اسب و آن جای باریک ساق است . مذکر و مؤنث آید و گفته اند کراع در دواب به آنچه پائین از کعب است اطلاق شود. (از اقرب الموارد). || در انسان پایچه یعنی آنچه پائین تر از زانو است . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج ، اَکرُع . جج ، اَکارِع ، کِرعان . (از اقرب الموارد). || پشته ٔ دراز بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته . ج ، کِرعان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشته ٔ سنگلاخ . (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گروهی از اسبان ،اسم است آن را. (از منتهی الارب ). گویند احبس الکراع فی سبیل اﷲ و گویند کراع الخیل و البغال و الحمیر. (از اقرب الموارد) : و مالهای ایشان و خزاین این مزدک و کراع و اتباع جمع آورد... و هر مال و کراع و ملک کی آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و.... بخش کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 91).
ترجمه مقاله