کرانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
کرانه گرفتن . [ ک َ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اعتزال جستن . عزلت گزیدن . (یادداشت مؤلف ). کرانه کردن . کرانه جستن :
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست .
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود.
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست .
فرخی .
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
نظامی .
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
نظامی .
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود.