کرته
لغتنامه دهخدا
کرته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) علفی باشد که از آن جاروب سازند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کُربه شود. || گیاهی بود پرخار و درشت ، اشترخارش گویند که آن را اشتر خورد. (لغت فرس اسدی ). درخت کوچک خاردار که آن را اشترخار گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درخت خار شترخوار. (آنندراج ) :
راه بردنش را قیاسی نیست
ورچه اندر میان کرته و خار.
راه بردنش را قیاسی نیست
ورچه اندر میان کرته و خار.
عبداﷲعارضی (از فرهنگ اسدی ).