ترجمه مقاله

کردر

لغت‌نامه دهخدا

کردر. [ ک َ دَ ] (اِ) دره ٔ کوه بود. (فرهنگ اسدی ). زمین کوه و دره را گویند. (برهان ). دره . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) :
خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو بهر دشت و کردری .

عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی ).


شمال اندروگر بجنبد نداند
فراز از نشیبی و از کوه کردر.

ناصرخسرو.


قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه درنوردد کوه و کردر.

مسعودسعد.


مثل ز باختر و خاورار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کردر آتش و آب .

مسعودسعد.


زاهدآسا کباده ٔ زربفت
بر سر کوه و کردر اندازد.

خاقانی .


ز راوذ به راوذ ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز کردر به کردر.

؟ (از سندبادنامه ).


آن را که در این خلاف باشد
گو رو به مصاف شاه بنگر
تا مغز مخالفانش بینی
خرمن خرمن به کوه و کردر.

؟ (از سندبادنامه ).


|| زمین پشته پشته .(برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (صحاح الفرس ). || زمین هموار. (ناظم الاطباء) :
خورشید پیش طلعت او تیره
گردون بجای حضرت او کردر.

ناصرخسرو.


چو رنگ و ماهی باشم به کوه و در دریا
چو شیر و تنّین خسبم به بیشه و کردر.

مسعودسعد.


گه جهم همچو رنگ برکهسار
گه خزم همچو مار در کردر.

مسعودسعد.


مدحهای تو حرز جان و تنم
در بیابان و بیشه و کردر.

مسعودسعد.


|| ده . قصبه . (یادداشت مؤلف ) :
درازتر سفر او بدان رهی بوده ست
که ده زده نگسسته ست و کردر از کردر.

فرخی .


|| زمین سخت . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله