کرسی داری
لغتنامه دهخدا
کرسی داری . [ ک ُ ] (حامص مرکب )خداوند کرسی بودن . (فرهنگ فارسی معین ) :
ز کرسی داری آن مشک جوسنگ
ترازو گاه جو میزد گهی سنگ .
|| حکومت . || داشتن محضر و منبر. (فرهنگ فارسی معین ) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. (قابوسنامه ٔ چ نفیسی ص 112).
ز کرسی داری آن مشک جوسنگ
ترازو گاه جو میزد گهی سنگ .
نظامی .
|| حکومت . || داشتن محضر و منبر. (فرهنگ فارسی معین ) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. (قابوسنامه ٔ چ نفیسی ص 112).