کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِ رَ / ک َرْوْ ] (ص ) دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). دندان نیم ریخته . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کاواک . تهی و فرسوده . (صحاح الفرس ). پوک . اجوف . مجوف [ دندان ] :
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است .
|| هر چیز میان تهی و پوک ، چون : گردو و جز آن :
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی .
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است .
رودکی .
|| هر چیز میان تهی و پوک ، چون : گردو و جز آن :
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سنائی .