کرگسار
لغتنامه دهخدا
کرگسار. [ ک َ ] (اِخ ) نام ولایتی است . (برهان ) (آنندراج ). نام سرزمینی است . (فهرست ولف ). در شاهنامه کرگساران و مازندران مرادف آمده است و البته مراد از مازندران ، سرزمین ساحلی دریای خزر نیست : یکی از طوایف مارد یا مازندرانی معروف به کرگ بوده و کرگسار بمعنی کرگ صفت است ، شاید این قوم بیشتر درنده خویی داشته اند از این جهت به این اسم موسوم شده اند. بعضی گمان کرده اند کرگساران نام ناحیه ای بوده در مازندران ، فرضاً این مطلب حقیقت داشته باشد قوم اسم خود را به جایگاه خویش داده است و در بعضی ازاشعار فردوسی مثل این است که تصریح نماید به اینکه کرگساران اسم طایفه ای بوده است . (التدوین ). جزء اول این کلمه از کرگ مخفف کرگدن است و صورتی از گرگ بمعنی ذئب ، چنانکه ولف پنداشته نیست . (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فهرست ولف کتابخانه لغت نامه ذیل کرگسار). معنی ترکیبی آن کرگ مانند، یا سری چون سر کرگدن است . (انجمن آرای ناصری ) (از لغت شاهنامه ص 218) :
چو نزدیکی کرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید.
سوی کرگساران سوی باختر
درفش خجسته برافراخت سر.
همه کرگساران و مازندران
بتو راست کردم به گرز گران .
پس از کرگساران مازندران
وز آن نره دیوان جنگ آوران .
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از کرگساران بدین تاختی .
|| نام پهلوانی تورانی که بهمن بن اسفندیار او را دستگیر کرد و او بهمن را فریب داده از راه هفت خوان که بی آب و علف بود به رویینه دژ بردو بهمن در غضب شده او را بقتل آورد. (برهان ) (آنندراج ) :
ز گفتار او تیز شد کرگسار
بیامد به پیش صف کارزار.
از تن روئین شیرانداز او بر کرگ و پیل
آن رسد کز تیغ روئین تن بجان کرگسار.
چو نزدیکی کرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید.
فردوسی .
سوی کرگساران سوی باختر
درفش خجسته برافراخت سر.
فردوسی .
همه کرگساران و مازندران
بتو راست کردم به گرز گران .
فردوسی .
پس از کرگساران مازندران
وز آن نره دیوان جنگ آوران .
فردوسی .
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از کرگساران بدین تاختی .
فردوسی .
|| نام پهلوانی تورانی که بهمن بن اسفندیار او را دستگیر کرد و او بهمن را فریب داده از راه هفت خوان که بی آب و علف بود به رویینه دژ بردو بهمن در غضب شده او را بقتل آورد. (برهان ) (آنندراج ) :
ز گفتار او تیز شد کرگسار
بیامد به پیش صف کارزار.
فردوسی .
از تن روئین شیرانداز او بر کرگ و پیل
آن رسد کز تیغ روئین تن بجان کرگسار.
شهاب الدین (از انجمن آرا).