ترجمه مقاله

کسمه

لغت‌نامه دهخدا

کسمه . [ ک َ م َ ] (ترکی ، اِ) موی چند باشد که زنان از سرزلف ببرند و پیچ و خم داده بر رخسار گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). موی زلف که بر پیشانی ریزد و آن رامقراض کنند (در تداول مردم آذربایجان ) :
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده .

حافظ.


|| بعضی گویند زلف عملی است و آن را ازیال اسب بکنند و بر روی خود گذارند. (برهان ). زلف عملی . (ناظم الاطباء). || آن موی سیاهی است که در این زمان زنان عراقی در پیش سر بندند. (برهان )(از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). || نان کلیچه را هم گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
کسمه اش نازک چو خوی دلبر است
در لطافت همچو روی دلبر است .

سراج الدین راجی .


ترجمه مقاله