کسک
لغتنامه دهخدا
کسک . [ ک َ س َ ] (اِ) قلیه ٔ گوشت باشد. (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء) :
هرگز نبود خاک به شوری نمک
وز خاک چگونه می بسازند کسک .
|| نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق . (لغت فرس ) :
هرگز نبود شکر به شوری نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک .
|| به ترکی به معنی کلوخ باشد.(برهان ). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده . (ناظم الاطباء).
هرگز نبود خاک به شوری نمک
وز خاک چگونه می بسازند کسک .
عمعق (از آنندراج ).
|| نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق . (لغت فرس ) :
هرگز نبود شکر به شوری نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک .
محمودی (از لغت فرس ).
|| به ترکی به معنی کلوخ باشد.(برهان ). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده . (ناظم الاطباء).