کشتی شکسته
لغتنامه دهخدا
کشتی شکسته . [ ک َ/ ک ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) که بر اثر طوفان کشتی او خرد و شکسته شده باشد. آنکه کشتی حامل او شکسته و درهم کوفته است : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ص 22). دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیایدتاجر کشتی شکسته و وارث با قلندر نشسته . (گلستان ).
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
کشتی شکستگان را هرموج ناخدایی است .
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
حافظ.
کشتی شکستگان را هرموج ناخدایی است .
صائب .