کشتی کردنلغتنامه دهخداکشتی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصطراع . کشتی گرفتن . (یادداشت مؤلف ). لباخ . تبذخ . (منتهی الارب ) : بکین هرزمان پیشدستی کنم به یک دست با پیل کشتی کنم .اسدی .