ترجمه مقاله

کشمیهن

لغت‌نامه دهخدا

کشمیهن . [ ک ُ م َ هََ ] (اِخ ) قریتی است عظیم از قراء مرو. (از یاقوت ). شهری است به خوارزم . (یادداشت مؤلف ) :
به کشمیهن آمد بهنگام روز
چو برزد سر از کوه گیتی فروز.

فردوسی .


بتدبیر نخجیر کشمیهن است
شب و روز دستورش آهرمن است .

فردوسی .


سپهبد ز کشمیهن آمد به مرو
شداز تاختن بادپایان چو غرو.

فردوسی .


ترجمه مقاله