کشکین
لغتنامه دهخدا
کشکین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) از جو. (یادداشت مؤلف ).جوین . حاصل از جو، و نانی را گویند که از جو بدست آمده باشد و بعضی گویند نانی که از آرد باقلا و نخود وگندم و جو درهم آمیخته و پخته باشند. (از برهان ) (از آنندراج ). نانی است از آرد جو و باقلی و از هر لونی دیگر کرده . (صحاح الفرس ). اسم فارسی خبز شعیر است و نیز خبز متخذ از آرد جو و گندم و باقلا و نخود مجموعه را نیز نامند. (تحفه ) (مخزن الادویه ) :
کشکین نانت نکند آرزو
نان سمین خواهی گرد و کلان .
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام .
اگر نان کشکینت آید بکار
ور این ناسزا تره ٔجویبار.
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش .
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
اگرم نان میده دست نداد
نان کشکین بود به هر حالم .
|| از قروت . (یادداشت مؤلف ). || آشی که قاتق آن کشک باشد: آش کشکین ، جامه پشمین ، خشت بالین باش گو. (از آنندراج ).
کشکین نانت نکند آرزو
نان سمین خواهی گرد و کلان .
رودکی (لغت فرس ).
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام .
فردوسی .
اگر نان کشکینت آید بکار
ور این ناسزا تره ٔجویبار.
فردوسی .
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش .
فردوسی .
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 137).
اگرم نان میده دست نداد
نان کشکین بود به هر حالم .
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
|| از قروت . (یادداشت مؤلف ). || آشی که قاتق آن کشک باشد: آش کشکین ، جامه پشمین ، خشت بالین باش گو. (از آنندراج ).