کشکینه
لغتنامه دهخدا
کشکینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نان جو و غیره . (برهان ). کشکین :
حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست
دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست .
|| آش جو. سیار. کالجوش . (یادداشت مؤلف ) :
چو آمد گه زادن او را فراز
به کشکینه ٔ گرمش آمد نیاز.
کشکینه سخنها که بسرپوش بنان گفت
من نیز بناچار بریچار نویسم .
حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست
دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست .
افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104).
|| آش جو. سیار. کالجوش . (یادداشت مؤلف ) :
چو آمد گه زادن او را فراز
به کشکینه ٔ گرمش آمد نیاز.
عسجدی .
کشکینه سخنها که بسرپوش بنان گفت
من نیز بناچار بریچار نویسم .
بسحاق اطعمه .