ترجمه مقاله

کفگیرک

لغت‌نامه دهخدا

کفگیرک . [ ک َ رَ ] (اِ مصغر) کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف ). کفگیر کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). || بیلچه . قسمی استام . (یادداشت مؤلف ). || دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبة بزرگ است (به اندازه ٔ تخم کبوتر یا تخم مرغ ) و همه ٔ مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خارج سرباز می کند از چندنقطه پوست به بیرون راه می یابد (وجه تسمیه ). (فرهنگ فارسی معین ). دملی بزرگ با دهانه های بسیار. دبیله . ریش هزارچشمه . شیرینجه . غربیلک (از یادداشتهای مؤلف ). || زخم بدخیم جلدی . سیاه زخم . (فرهنگ فارسی معین ). || قسمتی از سماور که قوری بر بالای آن جا گیرد. تنکه ای از آهن یا حلبی و جز آن سوراخ سوراخ که بالای سماور و زیر قوری نهند تا حرارت کمتر به قوری رسد و چای بجوش نیاید. (یادداشت مؤلف )
ترجمه مقاله