کفیدن
لغتنامه دهخدا
کفیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) ترکیدن و شکافتن و از هم باز شدن .(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترکیدن . (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). از هم بازشدن .شکافته شدن :
کفیدش دل از غم چویک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
بگفت این و از دیده شد ناپدید
جهاندیده یعقوب را دل کفید.
یهودا چو آن زاری و لابه دید
روانش خلید از غم و دل کفید.
زان میکفد ز دیدن او دیده های شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار.
درحسرت آن دانه ٔ نار تو دل ما
حقا که چو نار است بهنگام کفیدن .
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چونار می کفیدند.
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطره ٔ خونش به ناردان ماند.
|| باز کردن . (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). از هم باز کردن . شکافتن . (در معنی متعدی ). (فرهنگ فارسی معین ). || کف کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به کفیده شود.
کفیدش دل از غم چویک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
رودکی .
بگفت این و از دیده شد ناپدید
جهاندیده یعقوب را دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
یهودا چو آن زاری و لابه دید
روانش خلید از غم و دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زان میکفد ز دیدن او دیده های شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار.
سنایی .
درحسرت آن دانه ٔ نار تو دل ما
حقا که چو نار است بهنگام کفیدن .
سنایی .
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چونار می کفیدند.
نظامی .
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطره ٔ خونش به ناردان ماند.
سعدی .
|| باز کردن . (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). از هم باز کردن . شکافتن . (در معنی متعدی ). (فرهنگ فارسی معین ). || کف کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به کفیده شود.