ترجمه مقاله

کف

لغت‌نامه دهخدا

کف . [ ک َ ] (اِ) سیاهی بود که مشاطگان بر ابروی زنان کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). چیزی باشد که مشاطگان بر ابروی عروس مالند. (برهان ). سیاهی که مشاطگان بر ابروی زنان مالند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ اوبهی ). کحل . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 263) :
کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد
آبگینه زند آنجا که درشتی خار است .
مجیر غیاثی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248).
همان اژدها کان ز کوه کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف .

اسدی (از فرهنگ رشیدی ).



ترجمه مقاله