ترجمه مقاله

کلات

لغت‌نامه دهخدا

کلات . [ ک َ ] (اِ) قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشته ٔ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان ) (ناظم الاطباء). قلعه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی ). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی ). دیه و قریه وقلعه ٔ بالای کوه . (غیاث ) (از رشیدی ). در ارمنی «کهلکه » و ظاهراً شکل قدیمی آن «کلاک » بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنه ٔ مازندران بصورت «کلا» در آمده و قلعه معرب آن است ... در طبری «کلا» ، «کلا» ، «قلا» ، «کلاته » و «کلایه » (ده ، قلعه )، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه ... گیلکی «کلا» و «کلایه »(7)(کیا کلایه )... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده ... (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.

دقیقی .


گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن .

فردوسی .


در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ .

فرخی .


زرادخانه ٔ تو بود هفتصد کلات
انبارخانه ٔ تو بود هفتصد حصار.

منوچهری .


خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات .

ناصرخسرو.


ز یک پهلویش بیشه ٔ آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.

(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174).


هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود. || بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || نام فنی از کشتی . (غیاث ).
ترجمه مقاله