کلونده
لغتنامه دهخدا
کلونده . [ ک َل ْ وَ دَ / دِ ] (اِ) مطلق خیاررا گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلوند شود. || نوعی از خیار هم هست که آن کوچک و باریک می باشد و آن را به هندی ککری خوانند و بعضی گویند کلونده خیار بزرگی است که آن را به جهت تخم نگاه دارند. (برهان ) (آنندراج ). خیار بزرگ و باریک و دراز. شنگ . (فرهنگ فارسی معین ) :
میل کلونده که دارد که مبارک بادش
بخت فیروز که افتاد زغیبش به کنار.
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شدمحصل و بدران گزیر گشت .
|| خربزه ٔ نارسیده را هم می گویند که کالک باشد. (برهان ) (آنندراج ). کالک و خربزه ٔ نارس . (ناظم الاطباء).
میل کلونده که دارد که مبارک بادش
بخت فیروز که افتاد زغیبش به کنار.
بسحاق اطعمه .
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شدمحصل و بدران گزیر گشت .
بسحاق اطعمه .
|| خربزه ٔ نارسیده را هم می گویند که کالک باشد. (برهان ) (آنندراج ). کالک و خربزه ٔ نارس . (ناظم الاطباء).