ترجمه مقاله

کلوک

لغت‌نامه دهخدا

کلوک . [ ک َ ] (اِ) کودک بود امرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303). پسر امرد را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امرد بی حیا که کنگ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) :
تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو
تامرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303).
منم کلوک خرافشار و کنگ خشک سپوز
حرام زاده و قلاش و رند عالم سوز.

سوزنی (از فرهنگ رشیدی ).


ز کلوکان پیشی و پشتی
متهم نی به اینی و آنی .

سوزنی .


ز بهر جماع خران خر کلوکان
خرامان به خانه بری پاده پاده .

سوزنی .


ترجمه مقاله